صفحه ها
دسته
برگزیدگان انجمن از دید علی
برگزیده ی وبلاگ علی
دانلود محبوب علی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 149141
تعداد نوشته ها : 65
تعداد نظرات : 262
Rss
طراح قالب
عارف موسوي
 


به نام خدا
سلام


اینو فقط برای خودم می نویسم. شرمنده اگه جایش گنگ ه، واضح نیست و نام مفهموم ه.
درضمن از دوستانی که براشون خوندن حرف های گنگ و نامفهوم ویا پست هایی که به شدت شامل مرور زمان میشن و روشون خاک گذر زمان میشینه سختِ و خوششون نمیاد تقاضا می کنم که نخوننش.
با تشکر.

امروز بعداز ظهر برای خودم دراز کشیده بودم و داشتم کم کم می خوابیدم که دیدم در می زنن :).یعنی زنگ اس ام اسم تک تکِ.
وقتی خوندمش کلا ریختم بهم.عجبا.یعنی چی.مگه میشه؟ یعنی البته که میشه ولی چرا خودم نفهمیدم؟یعنی با همه همینطوره؟

اگه برای دوستتون یه اتفاقی بی افته که اون اتفاق قبلا برای خودتون افتاده باشه و بدونید که چقدر سخت ِ چیکار می کنید؟
جلوشو میگیرید؟راهنماییش می کنید؟ خب اگه بگه حرفتون درست نیست چی؟
تجربه خودتونو براش تعریف می کنید؟ خب اگه دلتون نخواد کسی از موضوع با خبر بشه چی؟

تو حین خوندن اس ام اس ذهنم از چند جهت در گیر شد.
اول اینکه به موضوع عجیبی پی بردم.این برام خودش شوک داشت.
دوم اینکه اتفاق رخ داده، مشابه اتفاق خودم بود. با کاراکترای مشابه و البته تکراری.
سوم اینکه احساس کردم رو دست خوردم شدید.
چهارم اینکه جملاتی مثل تو دوست منی.دوستت دارم و از اینجور چیزا هیچ ارزشی ندارن وقتی مصداق عینی پیدا نکنن
پنجم اینکه حالا جیکار کنم؟ با کی دعوا کنم با کی قهر؟کیو راهنمایی؟ خودمو چیکار کنم؟
شیشم اینکه شارژ نداشتم که جواب بدم و احساس خفگی می کردم
و حس هفتمم که فقط با گفتن یه کلمه ابرازش کردم: " بازم؟ "

الان که چند ساعی از این هفتا حسم میگذره حالم خیلی بهتره. یعنی کاملا خوبم.پس نگران نشدید.برید به زندگی تون برسید و حواستونو جمع کنید که الکه به کسی نگید دوستت دارم. الکی به کسی نگید تو بهترین دوست منی.



در ضمن امروز روخدونه کوشوله ی عزیزم هم به من اس ام اس زد که چون شارژ نداشتم نشد جواب بدم.
اصلا رود خونه کوچولو، تا حالا به اینجا سر زدی؟ نزدی؟ می زنی؟

با تشکر؛ دو هزار و شصت و شش

--------------------------------------

پیوست. از پشت صحنه اشاره زدن که آیا قضیه عشق و عاشقی ه؟ منم گفتم نه. مهر و محبتی ه.دوستی و رفاقتی ه.
دیدم احتمالا سوال خیلیا میشه پیوستش کردم.

سه شنبه سی یکم 6 1388

به نام خدای عاشقان

سلام

 

دوستای گلم. اومدم تا باهاتون درد و دل کنم.
با خودم گفتم کی بهتر از شما؟ چه نظر بدین چه ندین از روی آمار بازدید می فهمم که اومدین و حرفامو گوش دادین. همین برام کافیه تا سبک بشم.

خیلی دلم پره. این پستم خیلی طولانی میشه.می دونم.آخه دردم از اون درداییه که راه گلو رو می بنده تا اینکه یهو مثل سیل کلمات راه خودشونو هر جوری که شده باز می کنن. پس لطفا تحمل داشته باشید و تا آخرش پای سفره ی دلم بنشینید!

برای اولین بار تو عمرا چنین اتفاقی افتاده... که برای یکی مثل من یه بارش هم سخت ه.
بعد چند سال رفتن به دانشگاه دلمون به دل یکی گیر کرد.هوا خواهش شدیم.تا حالا باور نمی کردم با یه نگاه هم میشه عاشق شد. این حرفو یه جورایی بزرگ نمایی تو عاشق شدن می دونستم، چه کنم که منم از همون نگاه اول ازش خوشم اومد.
سعی می کردم زیاد به روی خودم نیارم، همش می گفتم "علی از تو بعیده" .

آروم آروم بهش نزدیک شدمو باهاش دوست شدم. خیلی دوسش دارم.
الان اعصابم خیلی خرابه. خلاصه ش می کنم.
یه اتفاقی افتاده که باید از هم جدا بشیم. خیلی خوشبینانه؛ شاید فقط سه، چهار ماه دوری.
اگه عاشق شده باشین درکم می کنین.میفهمین که یه ساعتم غیر ممکنه چه برسه به روز و ماه.
دلداریم بدین. :(  اگه لایق باشم؛ دوستتون داره جلو چشماتون پر پر میشه.
به معنای واقعی یه چشمم خون شده یه چشمم اشک.

مشکلم اینه که حالا باید بین اون و دوتای دیگه انتخاب کنم.یعنی یا عشقم، یا دو تای دیگه.از طرفی دلم میخواست با اونی که دوستش دارم بمونم از طرفی هم وسوسه ی اون دو تا...
تو بد وضعی گیر کردم. باور کنین دوسش دارم خیلی هم دوسش دارم ولی مام آدمیم. حس تنوع طلبی داریم.دو تا رو به یکی ترجیح میدیم.

ببخش منو..به جون خودم قسم، که اگه می شد می خواستم هر سه تاتونو بگیرم...حیف..


ای خدا..
اینقدر دوسش دارم و بهش دلبسته شده م که از دو سه ماه پیش کتابشو خریدم. حتی یه کوچولو خوندمش.
بازم منو ببخش. اگه تو رو بگیرم واحد های ترم بعدم محدود میشن.

کاش زمان امتحانت با اونا یکی نبود..
کاش..

برام دعا کنید..



----------

1.در تمام مدت تایپ یه لبخند ملیح رو لبام بود.
2.جدا از شوخی، برای ما درس نخونا، پیش پیش درس خوندن خیلی سخت ه.خب درکم کنید.
3. چند نفرتون با این شکلک موافقید؟ ==>


                                        2066 

سه شنبه بیست و چهارم 6 1388
 
 ای صورت پهلو به تبدل زده! ای رنگ
من با تو به دل یکدله کردن، تو به نیرنگ 
 گر شور به دریا زدنت نیست از این پس
بیهوده نکوبم سر سودازده بر سنگ 
 با من سر پیمانت اگر نیست نیایم
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ 
 من رستم و سهراب تو! این جنگ چه جنگی است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ 
 یک روز دو دلباخته بودیم من و تو!
اکنون تو ز من دل‌زده‌ای! من ز تو دلتنگ 
و
 
 از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم  
 خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم  
 سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست  
 صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم  
 تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است  
 در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم    
 چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود  
 بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم  
 زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست  
 کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم  
دوشنبه شانزدهم 6 1388

 

مکالمه کوتاه تلفنی آبجی و داداشیش

 

- الو
- سلام آبجی، خوبی؟
- سلام داداشی، کجایی این چند روزه؟ چرا زنگ نمی زنی؟
- آبجی؟ ..
- نمی گی نگرانت میشم؟ من الان حالم خیلی خوبه که باید نگرانی تو رو هم داشته باشم؟ ..
- آبجی؟..
- داداش بی انصاف، نامرد، بی توجه ..
- آبجی؟ ..
- چیه؟ می خوای باز توجیه کنی دیگه. بگو راحت باش.
- آبجی تلفن ماهواره ای سکو مشکل داشت، منتظریم تا درستش کنن، الانم داریم با تلفن ماهواره ای یه کشتی باهات صحبت می کنم. نفری هم دو دقیقه وقت داریم که همشو تو حرف زدی (با خنده)
- خب من دیگه ساکت می شم تا فقط آقا داداشم حرف بزنه
- ما کوچیک آبجی کوچولومون هستیم
- ما بیشتر
- آبجی خوبی؟ حال بابا خوبه؟
- خوبم.. خودت که حال بابا رو می دونی، عملش کردن منتظریم به هوش بیاد.
- خوب میشه ایشالاه غصه نخور
- داداشی ؟
- جونم آبجی؟
- بابت پولی که فرستادی بازم ممنون
- خواهش می کنم، قابل آبجی کوچولو رو نداشت. دیگه هم حرفشو نزن. خب؟
- کوچولو خودتی (با خنده)
- من که میگم کوچیک آبجی هستم و میگیم " ما بیشتر "
- هنوزم میگم
- (سکوت)
- (سکوت)
- .. محمد یکم دیگه صبر کن .. الان .. الان ..
- داداش اگه بابا یه چیزش بشه چی؟ من چیکار کنم؟
- توکل به خدا بابات هیچیش نمیشه، نگران نباش
- چرا پس بهوش نمیاد؟
- بهوش میاد. زمان می بره
- چقدر زمان می بره؟
- حالا شما بازم صبر کن. بهوش میاد انشاالله
- دیگه نمی تونم. شب و روزم شده گریه
- بجای گریه بشین دعا کن .. درستو بخون .. پایان نامه تو دادی؟
- میام دعا کنم که گریم میگیره
- آخی
- منتظر زمان دفاع هستم. از پایان نامه م که دفاع کنم دیگه تموم میشه. راحت میشم.
- خیلی خوبه. آفرین
- ...
- ببین وقتم تموم شد باید قطع کنم
- نمیشه بازم حرف بزنیم؟ من از تنهایی مردم
- چرا نمیشه، میشه ولی محمد می خواد با نامزدش صحبت کنه، از بیقراری داره میمیره، تو دلت میاد؟
- آخی، خب میزاشتی اون اول زنگ بزنه
- خودم چی پس؟ سپیده جونم منتظر بود (با خنده)
- ای بججنس .. سپیده حالش خوبه؟
- آره .. قبل تو به اون زنگ زدم
- چرا اینطوری میگی؟ مگخ من حسودم؟
- نه ، کی گفته حسودی؟
- نمی دونم، ولی هر کی گفته غلط کرده (با خنده)
- ای بابا یکی هم نیست بیاد تو رو ببره ما راحت شیم
- باشه، دیدمش بهش میگم آقا داداشمون گفته بیا منو بگیر
- ناراحت نشو شوخی کردم، دیگه باید قطع کنم کاری نداری؟
- نه .. دوست دارم داداشی
(تق)
- منم دوس ..
حالا بججنس منم یا تو ؟ میزاشتی لااقل خداحافظی کنم
محمد بیا زنگ بزن ..

 

 

چهارشنبه یازدهم 6 1388

 

خزان و خزان

 

فصل دلتنگی، پاییز
کی می رسی از راه؟

تنهایم، دلتنگم، آرزوی دیدنت دارم

 

من،
همان دوستدار مناظر سردت،
آسمان صاف و گاه سیاهت،
باد های وزنده و باران های بارنده ات،
منتظرت هستم

 

پاییز
ای هم احساس دلهای تنگ شده
همدرد قلب های خزان دیده
به روز عشاق مجنون دچار شده

 دوستت دارم

و بیا که دیگر طاقت ندارم
دلم پر است و تنها با گریه آرام می شود

نگاه به چشم های درشتم نکن
پف دارند و زیرشان باد است
مشک اشکم خشک است

جای من تو ببار
روی صورتم
روی عینکم

چشم هایم قطره ی بارنِ پشت شیشه را
اشک می انگارند
بس که خسته اند

دیدگانم خواب دارند

 

                                                       2066

 

پیوست شعر :

            دلم می خواد قتی پاییز اومد لباسهای قشنگمو بپوشم. تیپ بزنمو غمبار برم تو خیابون قدم بزنم

           سرمو بگیرم بالاو به هیچکی نگاه نکنم.

           باد بخوره تو صورتمو مردم بهم نگاه کنن.

 

دسته ها : دلم درد گرفت
يکشنبه هشتم 6 1388

 

به نام خدا

 

سلام

 

این شعرو خیلی وقت پیش خونده بودم، الان دوباره سعادت پیدا کردم بخونمش

 

براتون میزارم شما هم بخونید!

قشنگه

 

صبر خدا

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول .
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،
جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،
بروی یکد گر، ویرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،
بر لب ، پیمانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ،
زمین آسمان را
واژگون ، مستانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبحه ، صد دانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کوبه کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ،
سرا پای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیزنابجایی ، ناز بریک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، زبرق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای ، پر افسانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد !
وگرنه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم ،

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

 

 

دسته ها : الهی نامه !
يکشنبه هشتم 6 1388

 

به نام خدا

 

سلام

:(

 

لبش می بوسم و در می کشم می

                                                  به آب زندگانی برده ام پی

 

 

نه رازش می توانم گفت با کس

                نه کس را می توانم دید با وی

 

 

لبس می بوسد و خون می خورد جام

                                  رخش می بیند و گل می کند خوی

 

 

بده جام می و از جم مکن یاد

                                          که می داند که جم کی بود و کی کی

            

 

بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب

                                         رگش بخراش تا بخروشم از وی

 

 

گل از خلوت به باغ اورد مسند   

                                       بساط زهد همچون غنچه کن طی

 

 

چو چشمش مست را مخمور مگذار   

                      به یاد لعلش ای ساقی بده می

 

 

نجوید جان از ان قالب جدایی   

                                   که باشد خون جامش در رگ و پی

 

 

زبانت در کش ای حافظ زمانی

                                        حدیث بی زبانان بشنو از نی 

 

 

دسته ها : دلم درد گرفت
شنبه هفتم 6 1388

 

 

خدایا! ما را به خاطر تمام دلهایی که خواسته و ناخواسته میشکنیم ببخش.

و به خاطر تمام اشک هایی که از چشم دیگران، خواسته و ناخواسته جاری می سازیم.


خدایا! ما را به خاطر تمام شادی های بدی که نتیجه ایی جز ضرر و خسران ندارند که خواسته و ناخواسته طلب می کنیم ببخش.


خدایا! قدرتی عنایت فرما تا تمام دلهای شکسته شده و اشک های جاری شدهو شادی های زیان بارمان را جبران کنیم.
باشد که مورد عفو بنده و خدایش قرار گیریم.


خدایا! در این راه تنهایمان مگذار

آمین یا رب العالمین

 


2066

 

دسته ها : الهی نامه !
پنج شنبه پنجم 6 1388

 

به نام خدا

که یادش آرامش دهنده دل هاست

 

سلام

:)

 

دوست جان است

        مرا جان بدهید

 

مرده ام، 

    بی جانم،

             مرا غم ندهید

 

 

همیشه از داشتن وبلاگ و وبلاگی جات متنفر بودم. از نوشتن خاطره هم همین طور..

نمی دونم خواهرم چطور دلش میومد خاطره بنویسه ... از دیدن تاریخ گذشته ی یک خاطره، یا پست یک وبلاگ حالم خیلی بد میشه .. کلا همیشه از گذر زمان می ترسیدم.

 

هنوزم می ترسم .. شاید یه جوری جلوی گذشتنشو گرفتم    :)

 

خلاصه اینکه این بچه متنفر از وبلاگ الان نه یکی، بلکه دو تا وبلاگ داره  :D

باشد که مورد لطف دوستان قرار گیرم

 

. . . . . . . . 

 

 

آخیششششششش

دلم داشت می ترکید از بی حرفی و سکوت

 

چهارشنبه چهارم 6 1388
X